مرکز آموزش عالی شهید رجایی بابل

25 اردیبهشت روز بزرگداشت فردوسی و شاهنامه

مقام معظم رهبری می فرمایند: فردوسی خدای سخن است، من موافقم که از فردوسی تجلیل بشود، شاهنامه تجلیل بشود و حکمت فردوسی استخراج بشود.

ز شهنامه، گیتی پر آوازه است / جهان را کهن کرد و خود تازه است

تویی دودمان سخن را پدر / به تو باز گردد نژاد هنر

انجمن آثار و مفاخر فرهنگی سالروز بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی فخر شعر و ادب پارسی، شاعر حماسه سرای ایرانی را گرامی می دارد.

روز ۲۵ اردیبهشت ماه در محل آرامگاه این حکیم سخنور با حضور رئیس جمهور، معاون  رئیس جمهور و رئیس سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری و تعدادی از اندیشمندان، فردوسی پژوهان و ادبا در طوس مراسم بزرگداشتی برگزار می شود و لوح ثبت  جهانی هنر آئینی و باستانی نقالی به رئیس جمهور کشورمان اهدا می شود.

روز بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی

 

فردوسی، بزرگ ترین حماسه سرای ملی ایران ، در روستای باژ، از توابع طوس، در خانواده ای دهقان متولد شد. در باب تاریخ تولد و مرگ وی روایات مختلفی ذکر شده است. بر اساس آنچه در منابع آمده است، وی در ۳1۹ یا 320 هـ .ق در طوس متولد شد و در همانجا نشو و نمو یافت. او بر ادبیات عرب، فلسفه و کلام مسلط بود. از آنجا که به وطن علاقه وافری داشت، به محض آگاهی از کار ناتمام دقیقی طوسی -که به کار نظم «شاهنامه» پرداخته بود- درصدد برآمد آن را به انجام برساند. از این رو، از جوانی سرودن شاهنامه را آغاز کرد و تا پایان عمر، بارها آن را بررسی و ویرایش نمود. شهرت جهانی او به خاطر همین کتاب است. فردوسی با سرودن «شاهنامه» طی سی سال و در پنجاه هزار بیت، زبان فارسی را مستحکم کرد و آن را شناسنامه قوم ایرانی و یکی از گنج های پر ارزش فرهنگ و ادب فارسی قرار داد. زیرا شاهنامه شرح احوال، پیروزی ها، شکست ها، ناکامی ها و دلاوری های ایرانیان از کهن ترین دوران یعنی پیشدادیان و پادشاهی کیومرث، کیانیان، پارتیانتا سرنگونی دولت ساسانی به دست اعراب است. بن مایه های داستان های شاهنامه داستان هایی است که از دیرباز در میان ایرانیان رواج داشته است و ساخته فردوسی نیست. مثلاً در کتب پهلوی مانند «بندهشن» و «یادگار زریران» که مشابهت های بسیار با «گشتاسب نامه» دقیقیدارد - و «دینکرد» تلمیحات و اشارات بسیاری به قهرمانان و پهلوانان شاهنامه وجود دارد. همچنین در «اوستا» خصوصاً در یشت ها اشارات فراوانی به بسیاری از شخصیت های شاهنامه در دوره پیشدادیان و کیانیان شده است. مأخذ اصلی فردوسی در به نظم کشیدن داستان ها، شاهنامه منثور ابومنصوری بوده که چندی پیش از آن توسط یکی از سپهداران ایران دوست خراسان از روی آثار و روایات موجود گردآوری شده بود. فردوسی در شاهنامه از پنج راوی شفاهی نیز به نام های آزادسرو، شادان برزین، ماخ پیر خراسانی، بهرام وشاهوی یاد کرده که او را در بازگوکردن داستان ها یاری رسانده اند اما ذبیح الله صفا استدلال کرده است که به احتمال فراوان راویان یادشده مربوط به روزگاران پیشین بوداند و فردوسی به جهت احترام از آنان سخن به زبان آورده و هیچکدام معاصر با حکیم طوس نبوده اند. فردوسی  در این اثر سترگ همواره به چهار عنصر «ملیت ایرانی»، «خردمندی»، «عدالت» و «دین ورزی» تأکید ورزیده و هر موضوع و حکایتی را بر پایه این چهار عنصر تقسیم کرده است. همچنین ضمن بیان مفاسد دربار بغداد و غزنین، به تاخت و تاز ترک های متجاوز و امویان و عباسیان که ایرانیان را «موالی» می خواندند، پاسخ داده است. فردوسی در شاهنامه، ایرانی را «آزاده» می داند و از ایرانیان با تعبیر «آزادگان» یاد می کند. بنابراین «شاهنامه» از این منظر، بیش از آنکه بیان اندیشه های یک فرد باشد، ارتقای نگرشی ملی و انسانی و یا تعالی بخشیدن نوعی جهان بینی است. فردوسی شاهنامه را دو بار تدوین کرد. نخستین تدوین شاهنامه در دوره حکومت نوح بن منصور سامانی و در ۳۸۴ هـ .ق صورت گرفت. آخرین ویرایش هایی که فردوسی بر شاهنامه انجام داد، در 400هـ .ق بود که آن را به سلطان محمود غزنوی تقدیم کرد، تا هم از این راه آسایشی در اواخر زندگی بیابد و هم از رهگذر نام محمود و نفوذ او، نشر کتابش با توفیق بیشتر همراه باشد و از گزند حوادث در امان بماند ولی برخلاف تصورش مورد توجه و محبت سلطان محمود قرار نگرفت. شاید به دلیل اختلاف نژاد و مذهب شاعر و شاه و حسد و سعایت شاعران درباری بود که پادشاه غزنوی رفتاری نامطلوب با فردوسی کرد. فردوسی بعد از ملاقات با سلطان محمود عمر زیادی نکرد و در ۴۱۱ هـ .ق در زادگاهش درگذشت. قبر وی در طوس مشهد است. نخستین اقدام مهم و اساسی انجمن آثار ملی سابق (انجمن آثار و مفاخر فرهنگی کنونی) در راه بزرگداشت مفاخر ملی ایران، احداث بنای آرامگاه حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی و تشکیل کنگره بین المللی به مناسبت هزارمین سال تولد آن سراینده بنام بود که در 1313هـ .ش انجام شد. انجمن آثار ملی برای تأمین مخارج بنای ساختمان آرامگاه ابتدا در 1301هـ .ش شروع به جمع آوری اعانه از توانگران وطن پرست و مدارس کرد. در 1303هـ .ش نیز از مجلس شورای ملی سابق (شورای اسلامی کنونی) کمک خواست. در نخستین کابینه دولت پهلوی - که محمدعلی فروغی ریاست دولت و انجمن آثار ملی را به عهده داشت- لایحه ای در مجلس شورای ملی تصویب کرد که به موجب آن به وزارت دارایی اجازه داده شد تمبری به نام فردوسی اشاعه و درآمد خالص آن را به ساختن مقبره فردوسی تخصیص دهد.

در جمهوری اسلامی این روز به عنوان روز بزرگداشت وی نامگذاری شده است. از سوی دولت ایران و سازمان ملی یونسکو در دسامبر ۲۰۱۰ میلادی / آذر ماه 13888هـ .ش به  مناسبت هزارمین سالگرد سرایش شاهنامه، جشنی برپا شد.

 

امیرامومنین (ع ) می فرمایند: خیر الشعر ما کان مثلا ، بهترین شعر آن است که مثل شود.(شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 20 ،ص 15)

 

دیدگاه مقام معظم رهبری درباره حکیم ابوالقاسم فردوسی :

 

فردوسی در قله است .

 

فردوسی خدای سخن است .

 

فردوسی زبان محکم و استواری دارد و واقعا پدر زبان فارسی است .

 

فردوسی دلباخته و مجذوب مفاهیم حکمت اسلامی بود.

 

آیا فردوسی غریب افتاده است؟

 

تالیف : محمدعلی اسلامی ندوشن

 

ز نیکو سخن به چه اندر جهان

 

به نزد  کهان  و  به نزد  مهان

 

«فردوسی»

 

نام فردوسی به کتابش وابسته است. او امیدوار بود که کتاب خود را نگاهبان پایداری ایران کند. ارزش شاهنامه تنها در آن نیست که سرآمد کتابهای ایران است، بلکه از آن مهم تر، برای آن است که کتاب سرنوشت بشریّت است.

 

بعد از پدید آمدن شاهنامه، هیچ کتاب ارزنده ای در زبان فارسی نوشته نشد، مگر آنکه سایه ای از این کتاب بر سر خود داشته باشد. و این سایه، بنحو آگاه یا ناآگاه، هرگز ضمیر ایرانی را ترک نگفته است.

 

چه بپذیریم و چه نپذیریم. چه به آن آگاه باشیم و چه نباشیم، شاهنامه با نام ایران و موجودیّت ایران گره خورده است. بشماریم ببینیم کلمۀ ایران چند بار در شاهنامه آمده و واجد چه ارجی بوده که کسانی آماده بوده اند تا در راه دفاع از آن، از جان خود بگذرند. مفهوم ایران تنها در پهنه­ای از خاک نبوده، بلکه در آن نیز بوده است که شرف انسانی از اعتبار نیفتد.

 

آیا نه آنست که چون به ماندگاری این کشور می اندیشیم، قبل از هر چیز شاهنامه به یاد می­آید؟

 

نگاه کنیم به پیرامون خود. کجا رفتند آن تمدّن های دیرینه: سومر و بابل و مصر و فینیقی؟ آیا یک نام از آن دوران کهن بر روستاهای آنها هست؟ بر نوزادهای آنها هست؟ ولی درودیوارهای ایران پر است از یادگارهای باستانی، ریشه دار بودن چیز کمی نیست. ما چون داریم، قدر آن را نمی دانیم. در دنیای پرتب و تاب کنونی، باز هم ممکن است به شاهنامه محتاج شویم:

 

    چو به گشتی طبیب از خود میازار                  چراغ   از   بهر  تاریکی   نگه دار

 

نمونه ای بیاورم. چنانکه همه می دانند هشتصد سال پیش از میلاد مسیح، کتابی به نام «ایلیاد» در یونان از جانب شاعر نابینائی به نام «هومر» سروده شد. این کتاب شرح نبرد میان دو قوم یونانی و تروائی است که به پیروزی یونانیان خاتمه یافت، و آن را به پیروزی غرب بر شرق تعبیر کرده اند.

 

دنیای غرب، از آنجا که تمدّن خود را از سلالۀ تمدّن یونان می شناسد، منظومۀ ایلیاد را هم حماسۀ خود می داند، و چون نتیجۀ جنگ «تروا» به سود یونان تمام شده، آن را تسرّی می دهد به دوران جدید تا به تبع این جنگ خود را برندۀ همیشگی بیابد.

 

از این روست که کتاب «ایلیاد» کتاب اوّل دنیای غرب شناخته شده است. آنان چنین می اندیشند که غرب باید بر جهان چیره بماند، همانگونه که یونان بر «تروا» چیره شد، و هومر این پیروزی را جاودانی کرد.

 

اکنون بیائیم بر سر واقعه ای که همین یکی دو ساله اتّفاق افتاده است. یونان که عضو اتّحادیۀ اروپاست دستخوش اختلال شدید اقتصادی می شود که نزدیک به ورشکستگی است. اتّحادیۀ اروپا برای جلوگیری از این پیش آمد، خود را ناگزیر می بیند که او را از ین مخمصه بیرون آورد. برآورد شده است که برای بازگرداندن اقتصاد یونان به حال عادی، احتیاج به کمک چهارصد میلیارد یورو است. اروپا تا کنون نیمی از آن را بر عهده گرفته است، در حالی که خود او هم در معرض تشنّج اقتصادی است. چرا باید اروپا چنین فداکاری ای بکند؟ یک دلیلش آنکه یونان کشور خاصّی است. سرچشمۀ تمدّن غرب شناخته می شود، و همر سخنگوی این تمدّن است، بنابراین باید در مواقع بحران به دستگیری او شتافت.

 

ببینید که یک سخنور، دامنۀ نفوذش تا کجا کشیده می شود. یونان امروز، در قرن بیست و یکم میوۀ درختی را که همر در 2800 سال پیش کاشته است، می چیند. این است قدرت کلام[2]. ارزش فردوسی برای ایران ار ارزش همر برای یونان بیشتر است. متأسّفانه انسان قدر داشته­های خود را زمانی که نداشته باشد، درمی یابد. و باز متأسّفانه دارندگی غفلت می آورد.

 

نسل ها می آیند و می روند. آنچه ادامۀ حیات ملّی در گرو آن است «یاد» است. این یادها می­توانند خوش یا ناخوش باشند. امّا چگونگی آنها حکایت از آن دارد که یک قوم که آمده است و رفته است، از خود چه برجای نهاده؟ آیا به گفتن می ارزد؟

 

از خود بپرسیم که از دوران محمود غزنوی، چه بر جای مانده است؟ از آن همه لشکرکشی به هند، و بروبیا و شوکت، که شاعران مدّاح به آن آب و تاب داده اند، چه بر جای است؟ ناصرخسرو وصفش را در این چند بیت آورده است:

 

  به  ملک  تُرک  چرا  غزّه اید،  یاد  کنید       جلال  و  دولت  محمود  زوالستان  را

 

  کسی  چنو به جهان  دیگری  نداد  نشان           همی  به  سندان  اندر نشاند  پیکان را

 

 کجاست اکنون آن مرد و آن جلالت و جاه          که زیر خویش همی دید برج سرطان را؟

 

همه بر باد رفتند، آنچه مانده شاهنامه است.

 

خوشبختانه این سالها نشانه هائی در جوانان و دانشجویان دیده می شود که حاکی از نوعی بیدارشدگی نسبت به ارزش این کتاب است. جلسات متعدّدی در دانشگاه ها و مجامع راجع به فردوسی و شاهنامه برگزار می گردد و با حضور قلب و اشتیاق گوش داده می شود. ولی این قدم اوّل است، باید روح شاهنامه که مبشّر پیروزی نیکی بر بدی است، زنده بماند و از آن سرمشق گرفته شود. نبرد میان نیکی و بدی از قدیم ترین زمان مهم ترین دل مشغولی بشر بوده است، و امروز گویا بیشتر از همیشه چنین باشد، و گمان می کنم که هیچ کتابی در جهان بهتر از شاهنامه آن را در خود بازتاب نداده است، وظیفۀ انسان پیروز کردن نیکی بر بدی است.

 

اگر ما آگاهی به این نبرد داریم، سخنگوی آن را در غربت نگاه نداریم، تنها به ستایش زبانی در مجامع رسمی و غیررسمی اکتفا نکنیم. در میان همۀ نشانه های غفلت، یک نمونۀ ساده بگویم و بگذرم، زیرا مشت نمونۀ خروار است: برای رفتن از مشهد به توس، راهی از جادۀ قوچان جدا می شود و به آرامگاه می پیوندد. این راه که چند کیلومتر بیشتر نیست. از سالها پیش ناظر بوده ایم که همانگونه به حال خود رها شده است. وسط آن برای درخت کاری در نظر گرفته شده، ولی همانگونه به صورت یک خاکریز بایر مانده است. هیچ کس به فکر نیفتاده و لازم ندیده که چند درخت در آن بکارد. این کار ساده ای بوده است که با رویاندن قدری سبزه و درخت آن را از حالت برهوت بیرون آورند.آنچه مربوط به مردم عادی است، نمی گوئیم که شاهنامه را بنحو آگاه یاناآگاه، در درون خود پاس نمی دارند. مگر نام فرزندان خود را فریدون و سهراب و رودابه و کتایون نمی گذارند؟ فردوسی هرگز حضور خود را از ضمیر ایرانی جدا نگرفته است. او گوئی روح ایران را در درون خود به دیده بانی نشانده. «ایرانسرای فردوسی» برای تجدید یاد این روح بود که اعلام گردید، و اگر هنوز در حال انتظار به سر می برد: گناه بخت پریشان و دست کوته ماست!

 

بازگردیم به سر کتابخانه. همانگونه که اشاره کردیم چند تن از دوستان اظهار تمایل کرده اند که کتابخانۀ شخصی خود را که حاصل یک عمر گردآوری مشتاقانۀ آنهاست، به کتابخانۀ آرامگاه اهداء نمایند، که به نام خود آنان نگاهداری گردد. کسان دیگری هم اگر مایل باشند که به این اقدام فرهنگی بپیوندند خوب است ما را در جریان بگذارند. کتابها می­توانند در موقع مناسب در طیّ زندگی، یا بعد از آن، تحویل گردند.تا زمانی که جایگاه مناسبی در محوّطۀ آرامگاه برای کتابخانه ایجاد نگردیده، می­توان انباری تهیّه کرد و کتابها را به نام اهداءکننده در آنجا به امانت گذارد.

 

از سوی دیگر، شاید در فرصت مناسب، این امکان فراهم شود که به همّت مردم فرهنگ دوست و بیداردل، بنای شایسته­ای برای کتابخانه در محوطۀ آرامگاه بر پا گردد. فردوسی می­گفت: نگر تا چه کاری، همان بدروی!

 

زن در شاهنامه

 

محمد علی اسلامی ندوشن

 

فکر کنم بزرگترین سوء تفاهمی که در حق شاهنامه صورت گرفته، درباره زن است، و آن این است که انگاشته اند که شاهنامه یک «کتاب ضد زن» است و فردوسی هم میانه خوبی با زن نداشته، درحالی که سرتاسر شاهنامه درست عکس این را می نماید. این یک تلقی عوامانه است. به این علت می گوییم عوامانه چون یک بیت مجعول را دلیل آن آورده اند که از فردوسی نیست و الحاقی است. می گوید:

 

زن و اژدها هردو در خاک به / جهان پاک از این هردو ناپاک به

 

این مربوط به داستان سودابه است، به علت خیانتی که این زن به سیاوش می کند. فردی که دل پری از زنش داشته، بنا به تفنن این را ساخته و به فردوسی نسبت داده است؛ درحالی که در شاهنامه های اصلی تر، اثری از آن دیده نمی شود. سه چهار بیت دیگر هم نظیر آن هست که باز یا جنبه های الحاقی دارند یا مناسبتی در پشت آن هاست. شما وقتی برای کسی داستان می گویید مناسبت هایش را از زبان قهرمان های داستان رعایت می کنید. در آن لحظه خاص اقتضا داشته که آن حرف از زبان آن قهرمان زده شود. قهرمان های شاهنامه کسانی هستند که قلیان احساسی دارند. همیشه با استدلال منطقی و حسابگرانه حرف نمی زنند. اما واقعیت آن است که زنان شاهنامه با شخصیت ترین و آراسته ترین زنان را در کل ادبیات فارسی تشکیل می دهند. شما کتاب دیگری را پیدا نمی کنید که این قدر از زنان برجسته از جهات مختلف، نظیر رودابه، سیندخت، تهمینه، فرنگیس و منیژه و دیگران نشان داشته باشد. با اوصافی که فردوسی از این زنان دارد، در هیچ کتابی اینقدر مقام زن بالا گرفته نشده و در هیچ کتابی زن اینقدر از جهات مختلف قابل احترام نیست.آن چیزی که بعد ها به زن ها نسبت داده شده که گفته شد زن باید کنج آشپزخانه باشد، فرمانبردار باشد و بهترین تعریفش آن است که گفته اند «نشینند و زایند شیران نر» و یا آنکه حسنش آن است که از خود ابراز شخصیت نکند، یعنی چیز هایی که ما در ادبیات فارسی خودمان نظیرش را زیاد پیدا می کنیم، و در ادبیات کشور های دیگر نیز، این صفت ها درست در شاهنامه عکس آن دیده می شود. واقعا این تهمتی است که به شاهنامه بسته شده است . توصیفی که فردوسی در اول داستان بیژن و منیژه از همدم و همسر خود می کند یکی از زیباترین تصویر هایی است که از یک زندگی خانوادگی بشود به دست داد. آن زن که به فردوسی توصیه می کند که داستان بیژن و منیژه را به شعر بکشد به احتمال زیاد، همسرش بوده. باید بار دیگر خواند و دید.

 

فردوسی در آیینه نگاه اندیشمندان ایرانی

 

دکتر محمد علی اسلامی ندوشن:

 

این روزها حرف فردوسی زیاد به میان می‏آید،ولی اگر ما ارادتی به این مرد داریم، نخستین نشانهء ابرازش آن است که خود را تا حد ادراک زبان او بالا ببریم.منظور از ادراک زبان آن نیست که لغت‏های شاهنامه را معنی کنیم،یا نکته‏های مشکل شعرهایش را بگشائیم،(که اینها جای خود دارند) منظور آن است که با دنیای شاهنامه و فردوسی‏ یک حد اقل تفاهم برقرار سازیم.حقیقت این است که رابطهء ما با شاهکارهای فکری‏ گذشته‏مان و از جمله شاهنامه،گسیخته است،از عطار و سهروردی و ناصر خسرو حرف‏ می‏زنیم ولی اگر عطارها و سهروردیها و ناصرها در میان ما بودند،نمی‏دانم،که چه به‏ روزشان می‏آوردیم.

 

شاهنامه کتاب ضد غوغا و ضد تفاخر است.نمایانگر نبوغ نجیب قومی است که دولتی را پشت سر نهاده و به پختگی و بزرگ‏منشی رسیده است .عده‏ای از کسانی که نان ادب فارسی را می‏خورند،به گواهی شیوهء زندگی‏ای‏ که دارند،شاهنامه بیشتر از دیگران برای آنها دنیای غرائب است و هرگز به اندازهء اکنون‏ "افسانه‏"نبوده است، و باز هم اگر راهی میان فردوسی و مردم امروز باشد، باید آن را در نزد خوانندگان ناشناخته بی‏تظاهرش جست.اینکه در وصف فردوسی برشمرده شود که جان‏دهندهء زبان فارسی است،گذشته‏ ایران و قومیت ایرانی را زنده کرده،برانگیزندهء عرق ملی و پاسدار استقلال ایران‏ بوده،سخنان حکمت‏آمیز بر زبان آورده،بزرگترین حماسهء دنیا را آفریده،و از این‏ قبیل حرفها،همهء اینها کم‏وبیش درست،اما آنچه از همه مهم‏تر است آن است که‏ فردوسی در کتاب خود حماسهء انسان ارزنده را سروده است،انسان شرافتمند.

 

دکتر جلال خالقی مطلق:

 

بر هیچ‏کس پوشیده نیست که از میان همهء نوشته‏های نیاکان ما ایرانیان که از دستبرد زمانه جان بدر برده و به دست ما رسیده‏اند،هیچ نوشته‏ای اهمیت شاهنامهء فردوسی را در شناخت تاریخ و فرهنگ و ادب و هنر و بینش‏ها و آیین‏های باستان ایران و زبان و ادب فارسی و هویت ملی ما ندارد.

 

دکتر ذبیح اللّه صفا:

 

از مهمترین مسائلی که ذکر آن دربارهء گویندهء شاهنامه لازمست آنکه:

 

1-    این شاعر در نظم این منظومهء بزرگ از رعایت جانب امانت و حفظ روایات کهن‏ خودداری نکرده و آنچه از منابع و مآخذ مختلف آورده بی‏کم و کاست و گاه بنحو انتخاب به شعر نقل کرده است.

 

2-    در وصف مناظر طبیعی،میدانهای جنگ،پهلوانان،جنگهای تن‏بتن، لشکرکشیها و نظایر اینها کمال مهارت و قدرت را بکار برده و همهء شرایط وصف را در موارد مختلف رعایت نموده و مخصوصا در توصیف پهلوانان و نشان دادن قدرت و چالاکی آنان به مراتب عالی قدرت رسیده است.

 

3-    در شاهنامه مانند همهء منظومهای حماسی خواننده بخوارق عادات،مبالغات‏ مطبوع،ذکر انتقام و کینه‏کشی و غرور ملی و عشق و نظایر اینها بازمی‏خورد و مخصوصا داستانهای عشقی شاهنامه که با عناصر حماسی آمیخته است لطف و زیبایی خاصی دارد.

 

4-    فردوسی در مقدمهء شاهنامه و آغاز داستانها مطالبی در حکمت و موعظه و عبرت‏ از خود افزوده و ضمن سرودن داستانها در همان حال که رعایت امانت و صحت نقل را می‏کرده تصرفاتی برای زیبا کردن بیان و فصاحت کلام و بلاغت آن در بیان وقایع‏ می‏نموده و ازین راه بر زیبایی منظومهء خود بسیار فزوده است.تصرف شاعر در بیان‏ اوصاف و وصف حال خود و مدایح شاهان هم آشکارست و اگر از این‏گونه موارد بگذریم‏ آثار عدم تصرف او در ذکر وقایع و امانت در نقل از همه جای شاهنامه آشکارست.

 

5-    زبان و اسلوب بیان فردوسی نیز قابل توجهست.این شاعر استاد عدیم النظیر در بیان افکار،و نقل معانی از نثر به نظم،و رعایت سادگی زبان و فکر،و صراحت و روشنی سخن،و انسجام و متانت کلام،به درجه‏ای از قدرت و مهارتست که سخن او هموراه‏ در میان استادان به منزلهء سخن سهل و ممتنع تلقی می‏شده و عنوان نمونهء اعلای فصاحت‏ و بلاغت داشته است.

 

دکتر احمد علی رجائی:

 

به شاهنامه تنها از نظر یک حماسه هنری و شعر بلند نباید نگریست که این فروترین‏ جلوه کار فردوسی است،شاهنامه مظهر ایستادگی و جاودانگی ملت ایران است،درخشش‏ در تاریکی اختناق و فریاد رعدآسائی در خلاء ارزشهای بشری...او با خویشتن پیمان‏ کرد هر سخنی درباره عظمت ایران و قهرمانی‏های مردم آن یافته شود-افسانه یا حقیقتبه شعر درآورد و در میان مردم بپراکند تا کشش شعر و موسیقی آن با جلوه پهلوانیها و دلیریها درآمیزد و در جان شنونده جای گیرد و او را به جنبش و هیجان درآورد و به‏ استقلال طلبی و مقاومت و فداکاری رهنمون گردد.

 

دکتر عبد الحسین زرین کوب:

 

شاهنامه نه فقط بزرگترین و پرمایه‏ترین دفتر شعریست که از عهد روزگار سامانیان و غزنویان باز مانده است بلکه در واقع مهمترین سند ارزش و عظمت زبان فارسی و روشن‏ترین گواه شکوه و رونق فرهنگ و تمدن ایران کهن است.خزانهء لغت و گنجینهء فصاحت و زبان فارسی است داستانهای ملی و مآثر تاریخی قوم ایرانی در طی آن به‏ بهترین وجهی نموده شده است.احساسات عمیق وطنی و تعالیم لطیف اخلاقی در آن‏ همه‏جا جلوه یافته است.شیوهء بیان شاهنامه ساده و روشن است. چنانکه از شاهنامه برمی‏آید فردوسی طبع لطیف و خوی پاکیزه داشت.سخنش از  طعن و دروغ و بدگویی و چاپلوسی خالی بود و تا می‏توانست الفاظ پست و زشت و تعبیرات‏ ناروا و دور از اخلاق بکار نمی‏برد.در وطن دوستی-چنانکه از جای جای شاهنامه به خوبی‏ برمی‏آید-سری پرشور داشت.به قهرمانان و دلاوران کهن عشق می‏ورزید و از آنها که‏ به ایران گزند رسانیده بودند نفرت داشت.به اولاد علی محبت و اعتقاد داشت و شاید این نکته خود یکی از اسباب حرمان او در دستگاه سلطان محمود شد.

 

دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی:

 

هیچ دانسته نیست که فردوسی در کار سرودن شاهنامه،و پرداختن به جوانب گوناگون‏ این حماسهء بزرگ مشرق از مرزها و رازهای کار خود چه مایه آگاهی داشته و چه‏اندازه‏ این خصایص شگفت‏آور او،ناآگاه و حاصل طبیعت شاعر و ذوق متعالی او بوده استآنچه مسلم است این است که شاعران قبل از وی و گویندگان پس از او،همه در بیشتر زمینه‏های کار به رمزهای توفیق او دست نیافته‏اند. هنگامی که شاهنامه را از دیدگاه صور خیال و جنبهء تصویری شعر  بررسی کنیم خواهیم‏ دید که او در این راه نیز به رمزها و رازهایی پی‏برده که همگان را از آن آگاهی نبوده‏ است و چون به سنجش کار او با دیگر سرایندگان این عصر-از این دیدگاه-بپردازیم، خواهیم دید که وی در یک یک انواع تصویر و صور خیال با شاعران دیگر تفاوتهایی دارد که مجموعهء این تفاوتها در تشخیص کار او مؤثر افتاده است و شاهنامه را حماسه‏ای بی‏مانند کرده است.

 

بدیع الزمان فروزانفر:

 

فردوسی علاوه بر آنکه به کشور خود علاقه طبیعی داشته و مانند همه مردمان بیدار خردمند به میهن خویش عشق می‏ورزیده.،بی‏گمان محبت و عشق او به سرزمین ایران کورکورانه نبوده و از روی دلیل و از سر اندیشه درست بدین خاک مقدس محبت داشته‏ و مهمترین نکته در تاریخ زندگانی او که از همه جهت جالب توجه است اینست که بر اثر همین‏ عشق سوزان مدت سی یا سی و پنج سال از زندگانی گرانبهای خویش را درین راه مصرف‏ داشت و تاریخ مردان بلند همت و دلیر ایران را که نامشان تا ابد باقیست و کردارشان‏ مایه افتخار عالم بشریت و درخور آنست که سرمشق میهن‏پرستی و جوانمردی و راستکاری‏ و پایداری باشد با آن زبان شیوا و فصیح به نظم آورد و یادگاری بدین ارجمندی از خود بجای گذارد.

 

محمد علی فروغی:

 

شاهنامه فردوسی هم از حیث کمیت هم از جهت کیفیت بزرگترین اثر ادبیات و نظم‏ فارسی است،بلکه می‏توان گفت یکی از شاهکارهای ادبی جهان است،و اگر من همیشه‏ در راه احتیاط قدم نمی‏زدم،و از این که سخنانم گزافه نماید احتراز نداشتم،می‏گفتم‏ شاهنامه معظم‏ترین یادگار ادبی نوع بشر است.اما می‏ترسم بر من خرده بگیرند که‏ چون قادر بر ادراک دقایق و لطایف آثار ادبی همهء قبایل و امم قدیم و جدید نیستی‏ حق چنین ادعایی نداری.بنابراین از این مرحله می‏گذرم،و نیز برای اینکه روح مولانا جلال الدین و شیخ سعدی وخواجه حافظ را هم گله‏مند نکرده باشم تصدیق می‏کنم که اگر بخواهیم انصاف بدهیم و تحقیق را تمام نماییم،باید این سه بزرگوار هم پهلوی فردوسی‏ بگذاریم و ایشان را ارکان اربعهء زبان و ادبیات فارسی،و عناصر چهارگانه تربیت و ملیت قوم ایرانی بخوانیم.

 

نخستین منت بزرگی که فردوسی بر ما دارد احیاء و ابقای تاریخ ملی ماست.هرچند جمع‏آوری این تاریخ را فردوسی نکرده،و عمل او تنها این بوده است که کتابی را که‏ پیش از او فراهم آمده بود به نظم آورده است،و لیکن همین فقره کافی است که او را زنده‏کنندهء آثار گذشته ایرانیان به شمار آورد،چنانکه خود او این نکته را متوجه بوده و فرموده است:"عجم زنده کردم بدین پارسی‏". یک منت دیگر فردوسی بر ما احیا و ابقای زبان فارسی است.در این باب حاجت به‏ دنبال کردن مطلب ندارم،زیرا کسی را ندیده‏ام که انکار و تردید کند.

 

شاهرخ مسکوب:

 

"هزاران سال از زندگی تلخ و بزرگوار فردوسی می‏گذرد.در تاریخ ناسپاس و سلفه‏پرور ما،بیدادی که بر او رفته است،مانندی ندارد.و در این جماعت که‏ ماییم با هوسهای ناچیز و آرزوهای تباه،کسی را پروای کار او نیست و جهان شگفت‏ شاهنامه همچنان بر"ارباب فضل‏"دربسته و ناشناخته مانده است.اما در این دوران‏ دراز،شاهنامه همچنان زندگی صبور خود را در میان مردم عادی این سرزمین ادامه داده است، و هنوز هم صدایش گاه‏گاه اینجا و آنجا در خانه‏ای و قهوه‏خانه‏ای شنیده می‏شود و در هر گوشه این زندگی خواهد بود،و این صدا خاموش نخواهد شد،و هر زمان به آوایی و نوایی‏ سازگار مردم همان روزگار فراگوش می‏رسد.

 

پهلوانان شاهنامه مردان آرزویند که در جهان واقعیت به سر می‏برند.چنان سربلندند که دست نیافتنی می‏نمایند،درختهای راست و سر به آسمان ولی ریشه در خاک،و به سبب‏ همین ریشه‏ها دریافتنی.از جنبهء زمینی،در زمین،و بر زمین بودن، چون مایند و از جنبهء آسمانی تجسم آرزوهای ما و از هر دو جهت تبلور زندگی.واقعیت‏ و گریز از واقعیت.آدمی در آنهاست و از این دیدگاه کمال حقیقتند.اما چنین حقیقتی‏ انعکاس ساده و بیواسطهء واقعست نیست."

 

دکتر غلامحسین یوسفی:

 

شناختن شاهنامهء فردوسی و به روح و جوهر آن پی‏بردن،موضوعی نیست که سرسری‏ گرفته شود.کاری است مهم،بلکه برای مردم ایران وظیفه‏ای است خطیر.حتی به گمان‏ من آنچه این اثر بزرگ برای بشریت و حیات معنوی انسان،خاصه ملت ما پدید آورده‏ آن قدر ارجمندست که اگر از صمیم دل بدان معرفت حاصل نکرده باشیم ایرانی با فرهنگ‏ نمی‏توانیم بود.

 

شاهنامهء فردوسی-برخلاف آنچه ناآشنایان می‏پندارند-فقط داستان جنگها و پیروزیهای رستم نیست بلکه سرگذشت ملتی است که در طول قرون و نمودار فرهنگ و اندیشه‏ و آرمانهای آنان است.برتر از همه کتابی است درخور حیثیت انسان.یعنی مردمی را نشان می‏دهد که در راه آزادگی و شرافت و فضیلت تلاش و مبارزه کرده،مردانگیها نموده‏اند و اگر کامیاب شده یا شکست خورده‏اند حتی با مرگشان آرزوی دادگری و مروت‏ و آزادمنشی را نیرو بخشیده‏اند.شاهنامه در خلال داستانهای دل‏انگیز خود مبشر پیامی است چنین پرمغز و عمیقگویی حاصل همهء تجربه‏ها و تفکرات میلیونها نفوس،در فراز و نشیب حیات از پس دیوار قرون به گوش ما می‏رسد که آنچه را به عنوان ثمرهء حیات دریافته و آزموده‏اند صمیمانه با ما در میان می‏نهند و همگان را به نیک‏اندیشی،آزادمردی،دادپیشگی و دانایی رهنمون‏ می‏شوند.آن‏جا نیز که اندیشهء عمر زودگذر دلها را می‏لرزاند،فکر اغتنام فرصت به ما امید و دلگرمی می‏بخشد که:

 

بیا تا جهان را به بد نسپریم‏ / به کوشش همه دست نیکی بریم‏ / نباشد همان نیک و بد پایدار / همان به که نیکی بود یادگار

 

 نظامی عروضی و شاهنامه

 

نظامی عروضی، نخستین پژوهنده ای که دربارهٔ زندگی فردوسی جستاری نوشته است، زایش فردوسی را در ده «باز» (پاز) دانسته است.

 

زایش و نام و نشانبر پایه دیدگاه بیشتر پژوهشگران امروزی، فردوسی در سال ۳۲۹ هجری قمری برابر با ۳۱۹ خورشیدی (۹۴۰ میلادی) در روستای باژ در شهرستان توس (طوس) در خراسان دیده به جهان گشود.
سال زایش فردوسی در 
۳۲۹ هجری قمری از آنجا دریافته شده است که در یکی از سروده های فردوسی می توان زمان چیرگی سلطان محمود غزنوی بر ایران در سال ۳۸۷ هجری قمری (برابر با ۳۷۵ خورشیدی) را دریافت کرد:

 

بدانگه که بُد سال پنجاه و هشت/ نوان تر شدم چون جوانی گذشت

 

فریدون بیداردل زنده شد/ زمین و زمان پیش او بنده شد

 

و همچنین با درنگریستن به این که فردوسی در سال ۳۸۷ قمری، پنجاه و هشت ساله بوده است، می توان درست بودن این گمانه را پذیرفت.

 

نظامی عروضی، نخستین پژوهنده ای که دربارهٔ زندگی فردوسی جستاری نوشته است، زایش  فردوسی را در ده «باز» (پاز) دانسته است. بن مایه های تازه تر روستاهای «شاداب» و «رزان» را نیز جایگاه زایش فردوسی دانسته اند اما بیشتر پژوهشگران امروزی این گمانه ها را بی پایه می دانند. پاژ امروزه در ۱۵ کیلومتری شمال شهر مشهد قرار دارد و مرکز دهستان تبادکان است.

 

نام او همه جا ابوالقاسم فردوسی شناخته شده است. نام کوچک او را در بن مایه های کهن تر مانند عجایب المخلوقات و تاریخ گزیده (حمدالله مستوفی) و سومین مقدمهٔ کهن شاهنامه، «حسن» نوشته اند. منابع کم اعتبارتر همچون ترجمهٔ عربی بنداری، مقدمهٔ دست نویس فلورانس و مقدمهٔ شاهنامه بایسنقری (و نوشته های برگرفته از آن) نام او را «منصور» گفته اند. نام پدر او نیز در تاریخ گزیده و سومین مقدمهٔ کهن شاهنامه «علی» گفته شده است. محمدامین ریاحی پس از  بررسی کهن ترین بن مایه ها، نام «حسن بن علی» را پذیرفتنی دانسته است، و این نام را با قرینه های دیگری که وابستگی او را به یکی از فرقه های تشیع می رساند، سازگارتر دانسته است.

 

برای پدر فردوسی در بن مایه های کم ارزش تر نام های دیگری نیز آورده اند، مانند: «مولانا احمد بن مولانا فرخ» (مقدمهٔ بایسنغری)، «فخرالدین احمد» (هفت اقلیم)، «فخرالدین احمد بن حکیم مولانا» (مجالس المؤمنین و مجمع الفصحا)، و «حسن اسحق شرفشاه» (تذکرة الشعراء). تئودور نولدکه در کتاب حماسهٔ ملی ایران درباره نادرست بودن نام «فخرالدین» نوشته است که دادن  لقب هایی که به «الدین» پایان می یافته اند در زمان آغاز نوجوانی فردوسی کاربرد پیدا کرده است و ویژه «امیران مقتدر» بوده است، از این رو پدر فردوسی نمی توانسته چنین لقبی داشته باشد.

 

پرورش و بالندگیبر پایهٔ اشاره های ضمنی فردوسی دانسته شده است که او دهقان و دهقان زاده بود. دهقان در عصر فردوسی و در شاهنامهٔ او به معنی ایرانی تبار و نیز به معنی مالک روستا یا رئیس شهر بوده است. در بارهٔ دوران کودکی و جوانی او نه خود شاعر سخنی گفته و نه در  بن مایه های کهن جز افسانه و خیال بافی چیزی به چشم می خورد. با این حال از دقت در ساختار زبانی و بافت تاریخی-فرهنگی شاهنامه می توان دریافت که او در دوران پرورش و بالندگی خویش از راه مطالعه و ژرف نگری در سروده ها و نوشتارهای پیشینیان خویش سرمایهٔ کلانی اندوخته که بعدها دست مایهٔ او در سرایش شاهنامه شده است. همچنین از شاهنامه این گونه  برداشت کرده اند که فردوسی با زبان عربی و دیوان های شاعران عرب و نیز با زبان پهلوی آشنا بوده است.

 

آغاز زندگی فردوسی همزمان با گونه ای جنبش نوزایش در میان ایرانیان بود که از سدهٔ سوم هجری آغاز شده و دنباله و اوج آن به سدهٔ چهارم رسید، و گرانیگاه آن خراسان و سرزمین های  فرارود بود. در درازنای همین دو سده شمار چشمگیری از سرایندگان و نویسندگان پدید آمدند و با آفرینش ادبی خود زبان پارسی دری را که توانسته بود در برابر زبان عربی پایدار بماند، توانی روزافزون بخشیدند و به صورت زبان ادبی و فرهنگی درآوردند. فردوسی از همان روزگار کودکی بیننده ی کوشش های مردم پیرامونش برای پاسداری ارزش های دیرینه بود و خود نیز در چنان زمانه و زمینه ای پا به پای بالندگی جسمی به فرهیختگی رسید و رهرو سخت گام همان راه شد.

 

سروده های جوانیکودکی و جوانی فردوسی در زمان سامانیان سپری شد. شاهان سامانی از دوستداران ادب فارسی بودند. آغاز سرودن شاهنامه را بر پایهٔ شاهنامه ابومنصوری از زمان  سی سالگی فردوسی می دانند، اما با درنگریستن به توانایی فردوسی می توان چنین برداشت کرد که وی در جوانی نیز به سرایندگی می پرداخته است و چه بسا سرودن بخش هایی از شاهنامه را در همان زمان و بر پایه داستان های کهنی که در داستان های گفتاری مردم جای داشته اند، آغاز کرده است. این گمانه می تواند یکی از سبب های ناهمگونی های زیاد ویرایش های دستنویس شاهنامه باشد، به این سان که ویرایش های کهن تری از این داستان های پراکنده دست مایه نسخه برداران شده باشد. از میان داستان هایی که گمان می رود در زمان جوانی وی گفته شده باشد می توان داستان های بیژن و منیژه، رستم و اسفندیار، رستم و سهراب، داستان اکوان دیو، و داستان سیاوش را نام برد.

 

فردوسی پس از آگاهی یافتن از مرگ دقیقی توسی و نیمه کاره ماندن گشتاسب نامه سرودهٔ او (که  به زمانه زرتشت می پردازد)، به نگاشته شدن شاهنامه ابومنصوری، که به نثر بوده و بن مایه ی دقیقی توسی در سرودن گشتاسب نامه بوده است، پی برد و به دنبال آن به بخارا، پایتخت سامانیان («تختِ شاهِ جهان») رفت تا آن را بیابد و بازمانده آن را به شعر در آورد. فردوسی در این سفر «شاهنامهٔ ابومنصوری» را نیافت اما در بازگشت به توس، امیرک منصور، که از دوستان  فردوسی بوده است و «شاهنامه ابومنصوری» به دستور پدرش ابومنصور محمد بن عبدالرزاق یکپارچه و نوشته شده بود، نسخه ای از آن را در اختیار فردوسی نهاد.

 

سرایش شاهنامهشاهنامه پرآوازه ترین سروده فردوسی و یکی از بزرگ ترین نوشته های ادبیات کهن پارسی می باشد. فردوسی سرودن شاهنامه را بر پایهٔ نوشتار ابومنصوری در حدود سال۳۷۰ هجری قمری آغاز کرد و سر انجام آن را در سال ۳۸۴ هجری قمری (برابر با ۳۷۲خورشیدی) با این بیت ها به انجام رساند:
سر آمد کنون قصه
ٔ یزدگرد/ به ماه سفندارمذ روز ارد

 

ز هجرت سه صد سال و هشتاد و چار/ به نام جهان داور کردگار

 

این ویرایش نخستین شاهنامه بود و فردوسی نزدیک به بیست سال دیگر در تکمیل و تهذیب آن کوشید. این سال ها هم زمان با برافتادن سامانیان و برآمدن سلطان محمود غزنوی بود. فردوسی در سال ۳۹۴ هجری قمری (برابر با ۳۸۲ خورشیدی) در سن شصت و پنج سالگی بر آن شد که  شاهنامه را به سلطان محمود اهدا کند، و از این رو دست به کار تدوین ویرایش تازه ای از شاهنامه شدفردوسی در ویرایش دوم، بخش های مربوط به پادشاهی ساسانیان را تکمیل کرد.[۶]پایان ویرایش دوم شاهنامه در سال ۴۰۰ هجری قمری در هفتاد و یک سالگی فردوسی بوده است:

 

چو سال اندر آمد به هفتاد و یک/ همی زیر بیت اندر آرم فلک

 

ز هجرت شده پنج هشتاد بار/ به نام جهان داور کردگار

 

فردوسی شاهنامه را در شش یا هفت دفتر به دربار غزنه نزد سلطان محمود فرستاد. به گفته خود فردوسی، سلطان محمود «نکرد اندر این داستانها نگاه» و پاداشی هم برای وی نفرستاد. از این رویداد تا پایان زندگانی، فردوسی بخش های دیگری نیز به شاهنامه افزود که بیشتر در گله و انتقاد از محمود و تلخ کامی سراینده از اوضاع زمانه بوده است. در روزهای پایانی زندگی فردوسی از سن خود دو بار یاد کرده، و خود را هشتاد ساله و جای دیگر هفتاد و شش ساله خوانده است:

 

کنون عمر نزدیک هشتاد شد/ امیدم به یک باره بر باد شد

 

کنون سالم آمد به هفتاد و شش/ غنوده همه چشم میشار فش

 

مرگ و آرامگاه فردوسی

 

سال مرگ فردوسی تا چهار سده پس از زمان او در بن مایه های کهن نیامده استنخستین نوشته ای که از زمان مرگ فردوسی یاد کرده مقدمه شاهنامه بایسنغری است که سال ۴۱۶ هجری قمری را آورده است. این دیباچه که امروزه بی پایه بودن نوشتارهای آن به اثبات رسیده از بن مایه دیگری یاد نکرده استتذکره نویسان بعدی همین تاریخ را بازگو کرده اند. جدای از آن تذکرة الشعرای دولتشاه (که آن هم بسیار بی پایه است) زمان مرگ او را در سال ۴۱۱ هجری  قمری آورده است. محمدامین ریاحی، با درنگریستن در گفته هایی که فردوسی از سن و ناتوانی خود یاد کرده است، این گونه نتیجه گیری کرده است که فردوسی می بایستً پس از سال ۴۰۵هجری قمری و پیش از سال ۴۱۱ هجری قمری از جهان رفته باشد.
پس از مرگ، از به خاکسپاری پیکر فردوسی در گورستان مسلمانان جلوگیری شد و سرانجام در باغ خود وی یا دخترش در توس به خاک سپرده شد. چرایی به خاک سپرده نشدن او در گورستان مسلمانان را به سبب دشمنی یکی از دانشمندان کینه توز توس (بر پایه چهار مقالهٔ نظامی  عروضی) دانسته اند. عطار نیشابوری در اسرارنامه این داستان را این گونه آورده است که «شیخ اکابر، ابوالقاسم» بر جنازهٔ فردوسی نماز نخوانده است و حمدالله مستوفی در پیشگفتارظفرنامه او  را شیخ ابوالقاسم کُرّکانی دانسته است که پیروان زیادی داشته است. برخی نویسندگان دیگر نام او را «ابوالقاسم گرگانی» یا «جرجانی» نیز آورده اند که گمان می رودً عربی شده نام گرگانی باشد. ریاحی پیوند دادن آن رخداد را با کُرّکانی صوفی ناروا دانسته است از آنجا که او در هنگام مرگ فردوسی نزدیک به سی سال داشته است.

 

افسانه های زندگی فردوسیافسانه های فراوانی دربارهٔ فردوسی و شاهنامه گفته شده که بیشتر به  سبب شور و دلبستگی مردم دوستدار فردوسی و انگارپردازی شاهنامه خوانان پدید آمده اند. بی پایه بودن بیشتر این افسانه ها به آسانی با بهره گیری از بن مایه های تاریخی یا با بهره گیری از سروده های شاهنامه روشن می شود. از این دست می توان داستان راه یافتن نسخه پهلوی شاهنامه از تیسفون به حجاز و حبشه و هند و سرانجام به ایران آمدنش به دست یعقوب لیث، داستان راه یافتن فردوسی به دربار سلطان محمود، رویارویی فردوسی با سه سراینده دربار غزنویان (عنصری، فرخی، و عسجدی)، داستان های سفر فردوسی به غزنه یا ماندنش در غزنه، داستان فرار او به بغداد، هند، طبرستان، یا قهستان پس از نوشتن هجونامه، داستان پیشکش کردن شاهنامه به سلطان محمود به سبب نیازمندی و تنگدستی وی در فراهم آوردن جهیزیه برای دخترش، داستان فرستادن پیشکشی که سلطان محمود به فردوسی نوید آن را داده بوده است به سان پول سیمین به جای زر به پیشنهاد احمد بن حسن میمندی و بخشیدن آن پاداش به فقاع فروش و حمامی به دست فردوسی و پشیمانی سلطان محمود و هم زمانی رسیدن پاداش زر با مرگ فردوسی را نام برد.

 

سروده های فردوسی تنها سروده ای که روشن شده از برای فردوسی است، خود شاهنامه است (جدای از بیت هایی که خود او از سروده های دقیقی دانسته است). سروده های دیگری نیز از فردوسی دانسته شده اند مانند چند قطعه، رباعی، قصیده، و غزل که پژوهشگران در این که سراینده آنها فردوسی باشد، بسیار دودل می باشند و به ویژه قصیده ها را سرودهٔ زمان صفویان می دانند.

 

سروده های دیگری نیز از برای فردوسی دانسته شده اند که بیشترشان بی پایه هستند. نامورترین آنها مثنوی ای به نام یوسف و زلیخا است که در مقدمه بایسنغری سرودهٔ فردوسی به شمار  رفته است. اما این گمانه از سوی پژوهشگران نادرست دانسته شده و از آن میان مجتبی مینوی در سال ۱۳۵۵ هجری شمسی گویندهٔ آن را «ناظم بیمایه ای به نام شمسی» یافته است. محمدامین  ریاحی او را شرف الدین یزدی (که ریاحی او را «دروغ پرداز» نامیده است) دانسته است و بر این باور بوده است که مقدمهٔ بایسنغری را هم همین نویسنده نوشته باشد [۹]. یکی از نگاشته های  دیگری که از فردوسی دانسته بوده اند گرشاسب نامه است که روشن شده است که از اسدی توسی است و چند دهه پس از مرگ فردوسی سروده شده است.
سروده
ٔ دیگری که از فردوسی دانسته شده است «هجونامه»ای در نکوهش سلطان محمود است که  به گفتار نظامی عروضی سد بیت بوده است و شش بیت از آن به جای مانده است. ویرایش های گوناگونی از این هجونامه در دست بوده است که از ۳۲ بیت تا ۱۶۰ بیت داشته اند. انتساب چنین  هجونامه ای را به فردوسی، برخی از پژوهشگران نادرست دانسته اند، مانند محمود شیرانی که با درنگریستن به این که بسیاری از بیت های این هجونامه از خود شاهنامه یا مثنوی های دیگر آمده اند و بیت های دیگر نیز از دید ادبی کاستی دارند چنین نتیجه گیری کرد که این هجونامه ساختگی است. اما محمدامین ریاحی با درنگریستن به این که از این هجونامه در شهریارنامهٔعثمان مختاری (از ستایشگران مسعود سوم غزنوی نوادهٔ محمود)، که پیش از چهار مقالهٔ نظامی  عروضی نوشته شده است، نام برده شده است، سرودن هجونامه ای توسط فردوسی را پذیرفتنی دانسته است.

 

دوستداران و دشمنان فردوسیدر همان سال های آغازین پس از مرگ فردوسی ناسازگاری و کینه ورزی با شاهنامه آغاز شد که بیشتر به سبب سیاست های ایران ستیزانه دربار عباسیان و مدارس نظامیه پدید آمد. سلطان محمود پس از چیرگی بر ری در سال ۴۲۰ ه‍.ق، مجدالدولهٔ دیلمی را به سبب خواندن شاهنامه سرزنش کرده است.

 

نویسندگانی نیز، مانند عبدالجلیل رازی قزوینی، نویسندهٔ کتاب النقض  که شیعه بوده است  شاهنامه را «ستایش گبرکان» دانسته اند (همچنین عطار نیشابوری) و خواندن آن را «بدعت و ضلالت». سرایندگان دیگری نیز از فرخی سیستانی («گفتا که شاهنامه دروغ است سربه سر») و معزی نیشابوری («من عجب دارم ز فردوسی که تا چندان دروغ/از کجا آورد و بیهوده چرا گفت آن سمر») گرفته تا انوری («در کمال بوعلی نقصان فردوسی نگر/هر کجا آید شفا شهنامه گو هرگز مباش») فردوسی را سرزنش کرده اند. گمان می رود که اینان برای خوشنودسازی سردمداران ایران ستیزی که از شاهنامهٔ فردوسی دل خوشی نداشته اند، شاهنامه را دروغ، پر از کاستی، یا بی ارزش دانسته اند.

 

تا دو سده پس از فردوسی، در کتاب های تاریخ و بزرگان ادب که به دستور فرمانروایان و بزرگان زمانه و همساز با پسند دیوانیان و اهل مدرسه تألیف می شده است، نامی از فردوسی نیست. از همین رو در کتاب هایی چون تاریخ یمینی، زین الاخبار، تاریخ بیهقی، یتیمه الدهر و انساب سمعانی نامی و نشانه ای از بزرگ ترین شاعر آن عصر و رویدادهای زندگی او نیست.

 

جدا از سکوت عمدی که تا دویست سال پس از مرگ فردوسی دربارهٔ او برجای بوده است و به  سبب آن بسیاری از نویسندگان و سرایندگان نامی از فردوسی یا شاهنامه نیاورده اند، در سرزمین های دورتر از بغداد که خلافت عباسی بر آنها چیرگی کمتری داشت، از شبه قاره هند گرفته تا سیستان، آذربایجان، اران، و آسیای صغیر، نویسندگان و شاعرانی از فردوسی یاد کرده اند و یا او را ستوده اند. برای نمونه مسعود سعد سلمان گزیده ای از شاهنامه گرد آورد و نظامی عروضی در میانه های سده ششم هجری نخستین زندگی نامه از فردوسی را در چهار مقاله نوشت. در نزدیکی سال ۶۲۰ ه‍.ق نیز کوتاه ای از شاهنامه در شام به دست بنداری اصفهانی به عربی برگردانده شد.

 

پس از یورش مغول و نابودی عباسیان، پرداختن به شاهنامه در نزد درباریان نیز افزایش یافت و از این دست حمدالله مستوفی در آغازه سده هشتم هجری در زمان ایلخانان، ویرایشی از شاهنامه بر پایهٔ چندین نسخه ای که یافته بود، پدید آورد. در زمان تیموریان نیز، در سال ۸۲۹ ه‍.ق در هرات، به دستور شاهزادهٔ تیموری بایسنغر میرزا ویرایشی نگاره دار از شاهنامه پدید آورده شد  که گمان می رود بسیاری از نسخه های موجود شاهنامه از روی آن نوشته شده است.

 

صفویان با درنگریستن به این که خودشان مانند فردوسی شیعه و ایرانی بودند، نگرش ویژه ای به فردوسی داشتند. پس از انقلاب ایران در ۱۳۵۷ در برابر حکومت پادشاهی، برخی به این گمان  که فردوسی شاه دوست بوده یا شاهان را ستوده است از او بد گفته اند یا از شاهنامه خرده گرفته اند.

 

فردوسی پژوهی پس از تلاش حمدالله مستوفی در ویرایش شاهنامه در سده هشتم و شاهنامهٔ بایسنغری در سده نهم هجری، نخستین ویرایش شاهنامه در کلکته انجام گرفت که بار نخست خرد بود و در ۱۸۱۱ میلادی (توسط ماثیو لمسدن) و بار دوم یکپارچه و همه جانبه در ۱۸۲۹ میلادی (به ویرایش ترنر ماکان انگلیسی) چاپ شد. از ویرایشگران دیگر شاهنامه می توان از ژول مول فرانسوی، وولرس و لاندوئر هلندی، ی. ا. برتلس روس، نام برد. از ویراستاران ایرانی شاهنامه می توان عبدالحسین نوشین، مجتبی مینوی، جلال خالقی مطلق، فریدون جنیدی و مصطفی جیحونی را نام برد.

 

از آن میان، جلال خالقی مطلق، بازنگرانه ترین ویرایش شاهنامه را همراه با پژوهش ها و یادداشت های فراوان پدید آورده است و به گفتهٔ برخی بهترین ویرایش از شاهنامه است. شاهنامهٔویراستهٔ جلال خالقی مطلق در ۸ جلد زیر نظر احسان یارشاطر در نیویورک به چاپ رسیده است.

 

از سدهٔ نوزدهم میلادی به این سو پژوهش های فراوانی دربارهٔ فردوسی و شاهنامه انجام گرفته   است. ژول مول، تئودور نولدکه، سید حسن تقی زاده، هانری ماسه، فریتز ولف، ملک الشعرا بهار، محمد قزوینی، مجتبی مینوی، محمدامین ریاحی، محمدعلی اسلامی ندوشن و شاهرخ مسکوب از شناخته ترین پژوهشگران دربارهٔ فردوسی و شاهنامه هستند.

 

جایگاه جهانی فردوسی نام و آوازه فردوسی در همه جای جهان شناخته شده و ستوده شده است. شاهنامهٔ فردوسی به بسیاری از زبان های زنده جهان برگردانده شده است.

 

هانس هاینریش شدر ایران شناس آلمانی در سخنرانی که در کنگره فردوسی در ۲۷ سپتامبر سال ۱۹۳۴ میلادی (۵ مهرماه ۱۳۱۳ خورشیدی) به پاس هزاره فردوسی و در شهر برلین بر پا  شده بود، می گوید چیرگی بر ایران بدست مغولان و از میان رفتن توان ایران پس از یک سده رهایی از چیرگی بیگانگان از سبب های گرایش ایرانیان به شاهنامه و تلاش برای بازیابی کیستی (هویت) فراموش شده خویش می باشد. همچنین وی همانندی روزگار ایرانیان در زمان فردوسی با آلمان سده نوزدهم را چرایی گرایش اندیشمندان آن کشور به شاهنامه فردوسی و برگردان آن به آلمانی می داند,اما به گفته بسیاری از پژوهشگران ایران فردوسی بزرگترین رزم نامه جهان را پدید آورده که دربردارنده تاریخ جهان باستان است.

 

تندیس های فردوسی

 

تندیس های زیادی از فردوسی ساخته شده که شاید کهن ترین آنها تندیس باغ نگارستان باشد.

 

تندیس های دیگر : تندیس میدان فردوسی، تندیس دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، تندیس دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی، تندیس رم ایتالیا و تندیس آرامگاه فردوسی.

 

بزرگ داشت فردوسیدر ایران روز ۲۵ اردیبهشت به نام روز بزرگداشت فردوسی نامگذاری  شده است. هر سال در این روز آیین های بزرگداشت فردوسی و شاهنامه در دانشگاهها و نهادهای پژوهشی برگزار می شود.
 به شوند داستان سرایی تصویری فردوسی در شاهنامه، روز بزرگداشت وی را روز فیلمنامه و فیلمنامه نویسی نیز نام گذاری کرده اند.

 

سکه های آراسته به نقش آرامگاه فردوسی سکه های ۱۰ ریالی برنز ایران از سال ۱۳۷۱خورشیدی تا ۱۳۷۶ خورشیدی آراسته به نقش آرامگاه فردوسی است.

 

 

ferdosi1.91